وبلاگ شخصی باقر دزفولی . B. Dezfouli Blog

وبلاگ شخصی باقر دزفولی                                . B. Dezfouli Blog
دنبال کنندگان ۱ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید

 

خاطره عمویم از آیت الله کوهستانی و فرار از دست روسها

 

 

چند وقتی  بود شبکه افق تلویزیون اقدام به پخش مجدد سریال بر چشم باد نمود. در قسمتی از این فیلم پس از شکست جنگلیها به رهبری میرزا کوچک خان ، تعدادی از مجاهدین جنگل مجبور به فرار از جنگل و مهاجرت به تهران با خانواده خود شدند که جهت عبور از پستهای گشت مستقرر در جاده تهران مجبور به استفاده از شگردهائی شدند که در فیلم یک نمونه آن را بنمایش گذاشته بود ، که این موضوع مرا بیاد ماجرائی که عمویم محمد دزفولی حفظه الله در دیدار نوروزی امسال یعنی سال 94 برایم تعریف نمود ، انداخت .

پدر بزرگمان ، مرحوم  حاج  غلامرضا دزفولی معروف به مقدس زاده  فرزند محمد جد بزرگمان و برادر زاده روحانی حوزه علمیه آیت الله سید حسین قمی در عراق و مسئول چادر ( موکب ) کرمانشاهی ها در کربلا ، یعنی حاج محمد علی دزفولی معروف به حاج  مقدس ، در زمانی که عمویم در سن حدود 12 ساله بودند  ، مجبور میشوند از طرف یک شرکت حمل ونقل بزرگ بهمراه خانواده اش  دو پسر یدالله و محمد و احتمالا چهار دختر ملوک و ملیحه و فرخ لقا و ایران بانو، برای انجام یک پیمان حمل و نقل ضایعات نخ یک کارخانه ریسندگی در بهشهر به مازندران عزیمت  نموده  و تا پایان پیمان که چند سال بوده در بهشهر اقامت گزیدند . 

مرحوم غلامرضا  دزفولی بعلت اعتقادات عمیق مذهبی بسرعت با آیت الله کوهستانی که در قریه کوهستان در نزدیکی بهشهر زندگی و حوزه علمیه آنجا را اداره میکرده است ، آشنا شده و تعلقات عمیقی بین ایشان و حضرت آیت الله بوجود می آید .

حضرت آیت الله پس از آشنائی با خانواده پدر بزرگمان و استعداد عمویمان  ، اصرار زیادی میکنند که عمویم محمد دزفولی را جهت تحصیل در حوزه ، در کوهستان نگهدارند .  

مادر بزرگم ، سارا خانم ,علیرغم  اعتقادات عمیق مذهبی بعلت اوضاع جنگ جهانی دوم و اشغال شمال ایران بدست روسها و عدم امکان رفت و آمد راحت بین تهران و شمال با اقامت عمویم و طلبه شدن ایشان در کوهستان بهشهر مخالفت میکند .

پس از پایان پیمان حمل و نقل و قصد مراجعت به تهران ، بعلت اشغال شمال توسط روسها امکان مراجعت وجود نداشت .

نقشه فراری مانند نقشه جنگلیها برای فرار از پستهای تفتیش روسها به نظر پدر بزرگم میرسد .

وسط کامیونهای حامل سر نخ کارخانه ریسندگی بهترین مکان برای استتار بود . لذا پدر بزرگم رحمت الله  ، محفظه ای در وسط بار سر نخهای بار کامیون های اعزامی به تهران ایجاد و خانواده و مادر بزرگم را در این محفظه قرار داده و از پستهای بازرسی عبور داده و به تهران منتقل مینماید  . عمویم نقل مینمود در پستهای تفتیش سربازان با نیزه هائی که درون بار کامیون وارد میکردند قصد اطمینان از عدم وجود موجود زنده را داشتند ، وحتی یک بار نیزه بداخل محفظه وارد شد که خوشبختانه بنفرات اصابت نکرد .

امید است این یادداشت و خاطره برای فرزندانم و نوه های عزیزم محمد علی دزفولی و فاطمه زهرا دزفولی در آینده مفید افتد .

انشائ الله 

 

 

تصویر حاج غلامرضا مقدس زاده دزفولی  (ره ) 

 

 

 

 

نظرات  (۱)

۲۷ مهر ۹۴ ، ۰۸:۲۷ سید سبحان بطحایی
سلام
عجب .... 
خدا هر دو بزرگوار را رحمت کند ان شا الله

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی